نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 116
نویسنده : melika
برگ های پاییزی را با شوق جمع کردم
چسب کوچکم را برداشتم و با تمام قدرتم فشارش دادم
ته مانده ی چسب برای برگ ها کافی نبود ... دستانم را روی برگ ها گذاشتم و با تمام قدرتم فشارشان دادم ... امید داشتم فقط کمی ... فقط کمی بیشتر بچسبد ....
برگ ها خورد شد و ریخت کاغذ را کف دستم گذاشتم بلند شدم و قدم هایم را تند کردم
شوق داشتم برای دادن برگ های خورد شده ....
به پایین خیابان که رسیدم برگ ها ریخت و من خورد شدم از دیدن
گردنبندی که برقش از دور هم
چشم را میزد
دستم کنار بدنم رها شد
با یک زنجیر قلبش را دزدیده بودند .....
و خش خش برگهای کوچکم زیر پایش چه دردناک به گوش می رسید ....
:: موضوعات مرتبط:
متن ,
دلنوشته ,
جملات کوتاه اما زیبا ,
متفرقه ,
,
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 63
نویسنده : melika
بگذار بگویم ...
از قسمی که میان ما سالهاست بدون کاغذ و قلم چاپ شده ...
بگذار بنویسم فیلم نامه ای که ننوشته گم می شود در انتهایی ترین گوشه ی این خاطرات خیس و نم دار ....
بگذار بگویم از صدای خنده هایی که دیگر نه دلم را آرام می کند نه ذهن شلخته ی کثیفم را ...
بگذار بگویم از تویی که میان خاطراتم چرخ می خوری بگذار بگویم ...
بگذار بگویم از منی که همیشه متنفر است از
آدم های میان من و تو
بگذار این بار
برای اولین بار
بگویم ..
:: موضوعات مرتبط:
متن ,
دلنوشته ,
جملات کوتاه اما زیبا ,
متفرقه ,
,
:: برچسبها:
بگذار بگویم از سکوت پرحرف میان من و تو ,
نوشته شده در شنبه 8 آذر 1393
بازدید : 101
نویسنده : melika
نوشته شده در 1 فروردين 1388
بازدید : 79
نویسنده : melika
نه بهار با هیچ اردیبهشتی...........
نه تابستان با هیچ شهریوری........... نه زمستان با هیچ اسفندی........... اندازه ی پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد,,,,,,, پاییز" مهری داشت که به دل هر خیابان مینشست..............
با این که بار ها زیر پای پیاده ها شکست....
:: موضوعات مرتبط:
متن ,
دلنوشته ,
جملات کوتاه اما زیبا ,
متفرقه ,
,
:: برچسبها:
دالان بهشت ,
دالان پاییز ,
غمگینم ,
دلنوشته ,
من و او ,
,